کد مطلب:152235 شنبه 1 فروردين 1394 آمار بازدید:180

لبخند امام حسین هر شب جمعه
عالم زاهد و وارسته، مرحوم شیخ حسین بن شیخ مشكور قدس سره فرمود:

در عالم رؤیا دیدم در حرم مطهر حضرت اباعبدالله علیه السلام مشرف هستم و آن حضرت نیز در آنجا تشریف دارند. در این اثناء یك نفر جوان عرب معدی (دهاتی) وارد حرم شد و با لبخند به آن حضرت سلام كرد و حضرت نیز با لبخند جوابش دادند.

فردای آن شب كه شب جمعه بود، به حرم امام حسین علیه السلام مشرف شدم و در گوشه ی حرم توقف كردم. ناگهان آن جوان عرب معدی را كه در خواب دیده بودم، وارد حرم شد و چون مقابل ضریح مقدس رسید، با لبخند به آن حضرت سلام كرد! ولی حضرت سیدالشهداء علیه السلام را ندیدم و مراقب آن جوان عرب بودم تا از حرم خارج شد.

به دنبال او رفتم و سبب لبخندش را در هنگام سلام دادن به امام علیه السلام پرسیدم. و تفصیل خواب خود را نیز برایش نقل كردم و سپس گفتم: چه كرده ای كه امام علیه السلام با لبخند به تو جواب می دهند؟

جوان گفت: من پدر و مادر پیری دارم و در چند فرسخی كربلا زندگی می كنیم.


شبهای جمعه كه برای زیارت می آمدم، یك هفته پدرم را سوار بر الاغ می كردم و می آوردم و یك هفته هم مادرم را می آوردم.

تا اینكه شب جمعه ای نوبت پدرم بود، چون او را بر الاغ سوار كردم؛ مادرم گریه كرد و گفت: مرا هم باید ببری! شاید تا هفته ی دیگر زنده نباشم!

به مادرم گفتم: امشب باران می بارد و هوا سرد است و بردن دو نفر مشكل است. اما نپذیرفت! ناچار پدرم را سوار كردم و مادرم را بر دوش كشیدم و با زحمت بسیار آنها را به حرم امام حسین علیه السلام رسانیدم.

چون در آن حالت همراه با پدر و مادرم وارد حرم شدم، حضرت سیدالشهداء علیه السلام را دیدم و سلام كردم. آن بزرگوار نیز به من لبخند زدند و جوابم را دادند و از آن وقت تا به حال، هر شب جمعه كه به كربلا مشرف می شوم، حضرت امام حسین علیه السلام را می بینم و ایشان با تبسم جوابم را می دهند. [1] .


[1] داستانهاي شگفت ص 255 - كرامات الحسينيه ج 1، ص 97.